سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشق کوچولو

یکشنبه 84/9/20 ::  ساعت 8:17 عصر


تا حالا چند بار شکست خوردین و از اول شروع کردین

 

خیلی سخته. اما سخت تر از اون اینه که باید خودتون رو محکم و نترس نشون بدین.

 

تا اونی که همراه تونه احساس ترس نکنه

 

 

اگر چه درد من گفتن ندارد

 

کسی جزمن سراغ از من ندارد

 

کسی جز من شب مردابی اش را

 

لباسی از خزه بر تن ندارد

 

صد بار به سنگ کینه بستند مرا

 

از خویش غریبانه گسستند مرا

 

گفتند همیشه بی ریا باید زیست

 

آئینه شدم باز شکستند مرا 

 

 

شکستندم به سنگی بی بهانه

 

پرستویی شدم بی آشیانه

 

پرازدرد و پر از دلواپسی ها

 

چه غمگین است روح این ترانه

 

 

 

 

عزیز ترین سوغاتیه ، غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه ، دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم ، نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره منی ، تو رو واسه نفس می خوام

 

 

دستم از شدت دوری تو سرد و بی حس شده ، آن دست های مهربانت کجاست که با گرمی اش یخ های دستم را آب کند و خون را دوباره در رگ هایم جاری گرداند ؟

 

شب های بی تو ارمغانی جز گریه برایم ندارد ... به امید آنکه روزی در کنار تو ، غرق نگاه چشمان زیبایت شوم و این همه درد دوری یکباره از یادم برود

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


جمعه 84/9/18 ::  ساعت 8:46 عصر


 

ای کاش حرفهای مرا میشنیدی و باور می کردی ای کاش اشکهای روی گونه هایم رامیدیدی و باور می کردی خیسی چشمانم را نم روی گونه هایم را. هیچکدام را ندیدی و ندانستی که چطور آنها را سرازیر کردی. ای کاش باورمی کردی .باور میکردی معنای اشکهایم را. ولی افسوس صدایی نیست چشمانی نیست که باور کند. صدایی که دوستش دارم چشمانی که میلاد ستاره ی قلبمست. آه کاش اشکهایم صدا داشت تا فریاد زند و همه ی آنچه را که در درونش است به ستاره قلبم برساند. ولی افسوس افسوس که اشکهایم صدایی ندارد

تونل

یه کوه بلند و استوار... یه راه پر پیچ و بی قرار... زندگی مثل یه تونل دراز... توی کوههای هراز... یه راه بهم پیچیده... کلافی تابیده... یه راه بسمت خدا... یه جاده بی انتها... یه تابلو در معرض دید... "چراغها را روشن کنید

 

ای کاش...

ای کاش اونقدر دوستم بودی که وسعت فاصله بین ما گم می شد ای کاش اونقدر عاشقم بودی که وجودم از گرمای وجودت مثل شمع آب می شد

 

 

عشق تو

وقتی معلم از من پرسید عشق چند بخشه یک دستم را از بالا به پایین آوردم و گفتم :یک بخش. ولی وقتی تو را شناختم دیدم عشق سه بخشه: 1.عطش تو را دیدن 2.شوق با تو بودن 3.غم بی تو

 

 

 

همه جا خاموش... همه کس آرام... صدای نفس کوه به خود می پیچید... و سکوت حاکم بود... همگان مشغولند به خود... و سکوت پابر جای... و من از دیدن یک برگ... بوجد آمده ام... و چنین داد زدم... "من اینجام... به توای کوه بزرگ... سلام"... و صدایم گم شد!... سکوتی که شکست... و دوباره حاکم شد!... کوه بر شرم خودش فایق گشت... و چنین داد پیام... سٍٍـــــــلام!... و سلامم برگشت

 

 

 

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


جمعه 84/9/18 ::  ساعت 8:44 عصر


اى که صداى گرم تو،صداى خوب عاشقى

 

منم همون پرنده ى،روزهاى تلخ بى کسى

منو ببین چطور شدم تو دام عشق تو اسیر زندگى و قلب منو هر چى دارم ازم بگیر

اما به من رحمى بکن

این عشق پاکت رو ازم نگیر!

گریه اگه امون بده بهت میگم مشکلمو برات مى یارم به زبون نگفته هاى دلمو

بهت میگم که چى شده

دلم سراغت اومده

چى شد یه عشق با شکوه توى دلم خیمه زده دور از تو اى عشق آفرین طاقت ندارم بیش از این

رسیده عشق پاک تو از آسمونا به زمین

تو چاره مشکلمى عزیز جون و دلمى من غرق دریاچه غم تو مژده ساحلمى

گریه اگه امون بده بهت میگم مشکلمو برات مى یارم به زبون نگفته هاى دلمو

دلى که غرق آتیشه چه آه سردى میکشه کویر غصه هاست ولى پر از گل ستایش !...

سال هاست که عشقم را در صندوقچه ى غبار آلود قلبم پنهان ساختم و کلید این صندوق را در بطرى تنهایى نهاده و به دریاى امید شناور نموده ام تا شاید مسافرى با زرورق مهتاب و کوله بارى از محبت آن را از آب برگیرد و نیاز نامه ام را بخواند و به یاریم بشتابد،

 

آرى

 

اینگونه ثانیه ها را مى شمارم و در حسرتکده ى غریب خود به انتظار مى نشینم!..

 

وقتى دلم به درد مى اید و کسى نیست به حرفهایم گوش کند ،وقتى تمام غمها ى عالم در دلم نشسته است ،وقتى احساس مى کنم دردمندترین انسان عالمم ،وقتى تمام عزیزانم با من غریبه مى شوند و کسى حرمت اشکهاى نیمه شبم را حفظ نمى کند ،وقتى تمام عالم را قفس مى بینم بى اختیار از کنار آنهایى که دوستشان دارم بى تفاوت مى گذرم!...

 

اگر جدایى را پایانى بود و اندوه را فراموشى ، من میماندم و برایش از باغچه گلى به یادگار میکندم تا بوى گل او را مست کند و باز بخندد و نگاهش را پشتوانه ایى براى دلم قرار دهد و با خنده ى او من نیز لبخندى بر لب آورم و آن خنده و آن دیدار جاودانه شود !...

 

چه شور بى پایا نیست ! لذت مبهمى که در زرورقِ معطرى از احساس پنهان شده ! چه تلالویى چشمگیر دارد ،عشقى که به مرحله ثبوت نرسیده باشد چه گنگ است، چه هراس هیجان آوریست عشقى که درباره اش هیچ نمى دانى و گله اى هم ندارى !...

 

روزى از من پرسید براى چه و براى که زنده ایى در حالى که در دل مى گفتم براى تو گفتم، براى هیچ

روزى از او پرسیدم براى چه زنده اى گفت:

براى کسى که براى هیچ زنده است!...

با خود عهد کردم فراموشت کنم نفس هایم را حبس کردم

پرده اى سیاه به یادت آویختم زندگى را فراموش کردم

شاید فراموشت کنم...

خاطراتت را آتش زدم به عشق نفرین کردم

رویایت را نا باورانه به دورتر ها ریختم

تا آسمان کابوسها پرواز کردم شاید فراموشت کنم

اما...!

همیشه دوستت دارم تو بدان

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


جمعه 84/9/18 ::  ساعت 8:43 عصر


سیزده خط برای زندگی ==> 1. دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم 2. هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود 3. اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد 4. دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند 5. بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید 6. هرگز لبخند را ترک نکن ‚ حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود 7. تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی 8. هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران 9. شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی 10. به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن 11. همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی 12. خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد 13. زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

 

in matlabo baraye alham azizam ke behtarino aziz tarin doost

dorane zendegim boode (ba manam ashti bokon)

 

 

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


دوشنبه 84/9/14 ::  ساعت 7:16 عصر


اگه فکر میکنی اینجا کسی نگرانته  درست فکر میکنی ولی

 

هر کی هم واسه خودش نگرانه

 

همه غصه ی خودشون رو میخورن

 

توی جامعه ای که حتی رئیس جمهورش با تمام تلاشی که میکنه  کاری از دستش بر نمیاد

 

و یه عده ای با نام اسلام میخوان بر همه چیز حکومت کنن

 

حتی حق نداری از علایق شخصیت صحبت کنی

 

وقتی همه چیز رو بهت تحمیل میکنن

 

به چی میتونی دلخوش کنی؟!

جایی که حتی اگر یکی با تمام وجودش دوستت داشته باشه تو نتونی باور کنی

 

اگر هم بخوای با چیزهایی که میبینی و میشنوی ....

جایی که برای هر کاری که انجام میدی سرزنش میشی.....

جایی که دیگه حتی نمیتونی وجود خودت رو باور کنی

چقدر زندگی سخت میشه

و اون وقته که همش انتظار اومدن یکی رو داری که بیاد و کمکت کنه نجاتت بده

 

 کسی نیست پس نو دست منو بگیر آره خوده تو

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


دوشنبه 84/9/14 ::  ساعت 7:15 عصر


عشق کدوم غریبه یهو به جونت افتاد

                          چی شد که خیلی ساده عشقم و بردی از یاد

قلبم و بی تفاوت له کردی زیر پاهات

                        گول  نگات و خوردم یا که فریب حرفات 

                                                  یا که فریب حرفات

 

آهای خبر نداری دلم داره می میره

                        همدم بی کسی ها تو بیکسی اسیر

بهش بگین هنوزم جاش خالیه تو خونم

                       بگین هنوز داد میزنم برگرد دردت به جونم

بیا بلات به جونم

 

رفتی از اینجا اما بدون نرفتی از یاد

                     ندیدی وقتی رفتی واست کی دست تکوم داد

هر کی منو میبینه فکر میکه دیونم

                                         دیونه تو هستم درد و بلات به جونم

                                                           درد و بلات به جونم

 

آهای خبر نداری دلم داره می میره

                        همدم بی کسی ها تو بی کسی اسیر

بهش بگین هنوزم جاش خالیه تو خونم

                       بگین هنوز داد میزنم برگرد دردت به جونم

بیا بلات به جونم

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


یکشنبه 84/9/13 ::  ساعت 9:0 عصر


به سوی تو می ایم

پلی می سازم از عشق
به سوی تو می ایم
وبه تو دسته گلی هدیه میکنم
دسته گلی از نور
که با ان دنیا را روشن کنیم
ببینیم که زندگی زیباست
اری هرچه هست از ماست….

 

لحظه هاست که ادمی را هیچ و پوچ می کند.
لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگی می کند.
لحظه هاست که عمر ما را به پایان میرسانند.
و لحظه هاست که انسان را فریب می دهند.
بیایید از پس لحظه ها بگریزیم
به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم
اینگونه بی اندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه ما نیست .
و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی......

 

 

خسته و در به در شهر غمم!!!

 

خسته و در به در شهر غمم

 

شبم از هر چی شبه سیاهتره

 

زندگی زندون سرد کینه هاست

 

رو دلم زخم هزار تا خنجره

 

 

زندگی با آداماش برای من یه قصه بود

 

توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود

 

همه خنجر توی دست و خنده روی لباشون

 

توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود

 

من می خوام مثل همه گریه کنم، ولی گریه دل و وا نمی کنه

 

قصه های پشت این پنجره ها، غم و از دلم جدا نمی کن

 

 

 

قصه ی ماتم من هر چی که بود هر چی که هست

 

قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه

 

وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم

 

                           از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه

 

 

 

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


یکشنبه 84/9/13 ::  ساعت 8:59 عصر


تا چند صباحی دیگر شاید پایان راه زندگی ام باشد ، و یا شاید آغاز دوباره زندگی

 

آری من بیمارم ، بیماری که من مبتلا شده ام پایانش مرگ است ، تاریخ مرگم را میدانم و منتظر آن می مانم تا فرا رسد امیدی ندارم ، تنها امیدم به خداست که دوای دردم را برایم برساند

 

میخواهم در این لحظات که از مرگ خودم باخبرم و میدانم چه زمانی فرا می رسد وصییتی برای همگان بنویسم پس بخوانید وصییت من را در این دفتر عشق

 

آهای آدمیان ، به چشمهای خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند ، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند اگر عاشق شدند وابسته نشوند اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند

 

آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید ، با صداقت عشق را ابراز کنید ، تنها عاشق یک دل باشید ، تنها به یک نفر دل ببندید ، و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید

 

آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید ، تا پایان راه با عشق باشید ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشید

 

آهای عاشقان از تمام وجود عاشق شوید ، و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید

 

رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ، رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید

 

آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید و نه فرهاد ، تنها خودتان باشید ، همین و بس

 

آهای عاشقان ، ساده نباشید ، عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید

 

آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوش گذارنی و گذراندن لحظه های زندگی با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید

 

وصیت من به همه عاشقان و آدمیان همین چند جمله بود

 

من سرطان دارم ، سرطان عشق

 

دوای درد من معشوقم هست ، و تاریخ مرگم برابر جدایی او از من می باشد

 

دوای دردم رسیدن به معشوقم هست ، و تاریخ شفایم گرفتن دستان او و رسیدن به او می باشد

 

پس خداوندا دوای درد مرا به قلبم برسان تا این کابوس وحشتناک سرطان و مرگ به خاطر جدایی از عشق را از وجودم محو شود الهی به امید تو 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


یکشنبه 84/9/13 ::  ساعت 8:57 عصر


 

ای که می پرسی نشان عشق چیست ؛ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما ، اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ در کویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار ؛ باور امکان با یک گل بهار
در خزانی برگریز و زرد و سخت ؛ عشق تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی روح را آراستن ؛ بی شمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی زشتی زیبا شده ؛ عشق یعنی گنگی گویا شده
عشق یعنی مهربانی در عمل ؛ خلق کیفیت به زنبور عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش ؛ پل به جای اینهمه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا ؛ دیدن افتادگان زیر پا
زیر لب با خود ترتم داشتن ؛ بر لب غمگین تبسم کاشتن
عشق ، آزادی ، رهایی ، ایمنی ؛ عشق زیبایی ، زلالی ، روشنی
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛ عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛ عشق صیادی بدون تیر و دام
عشق یعنی برگ روی ساقه ها ؛ عشق یعنی گل به روی شاخه ها
عشق یعنی از بدیها اجتناب ؛ بردن پروانه از لای کتاب

 

 

در میان این همه غوغا و شر ؛ عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش ؛ پهلوانا ، پهلوان عشق باش
ای دلاور ، دل به دست آورده باش ؛ در دل آزرده منزل کرده باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر ؛ واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن ؛ بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
عشق یعنی خدمت بی منتی ؛ عشق یعنی طاعت بی جنتی
گاه بر بی احترامی ، احترام ؛ بخشش و مردی به جای انتقام
عشق را دیدی خودت را خاک کن ؛ سینه ات را در حضورش چاک کن
عشق آمد خویش را گم کن عزیز ؛ قوت ات را قوت مردم کن عزیز
عشق یعنی مشکلی آسان کنی ؛ دردی از درمانده ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را گم کنی ؛ عشق یعنی خویش را گندم کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس ؛ در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد ؛ آدمی باید که او را نان دهد
در تنور عاشقی سردی مکن ؛ در مقام عشق نامردی مکن
لاف مردی میزنی مردانه باش ؛ در مسیر عاشقی افسانه باش
دین نداری مردمی آزاده باش ؛ هرچه بالا میروی افتاده باش
در پناه دین ، دکانداری مکن ؛ چون به خلوت میروی کاری مکن
عشق یعنی ظاهر باطن نما ؛ باطنی آکنده از نور خدا
عشق یعنی عارف بی خرقه ای ؛ عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی ؛ تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی ذهن زیباآفرین ؛ آسمانی کردن روی زمین
عشق گوید مست شو گر عاقلی ؛ از شراب غیرانگوری ولی
هرکه با عشق آشنا شد مست شد ؛ وارد یک راه بی بن بست شد
کاش در جانم شراب عشق باد ؛ خانه جانم خراب عشق باد
هرکجا عشق آید و ساکن شود ؛ هرچه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب وماندنیست ؛ رد پای عشق در او دیدنیست
شعرهای خوب دیوان جهان ؛ سر عشق است و سرود عاشقان
 
« سالک » آری ، عشق رمزی در دل است ؛ شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام ؛ عشق یعنی شعر ، مستی ، والسلام
 

 

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ