سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشق کوچولو

یکشنبه 84/9/13 ::  ساعت 9:0 عصر


به سوی تو می ایم

پلی می سازم از عشق
به سوی تو می ایم
وبه تو دسته گلی هدیه میکنم
دسته گلی از نور
که با ان دنیا را روشن کنیم
ببینیم که زندگی زیباست
اری هرچه هست از ماست….

 

لحظه هاست که ادمی را هیچ و پوچ می کند.
لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگی می کند.
لحظه هاست که عمر ما را به پایان میرسانند.
و لحظه هاست که انسان را فریب می دهند.
بیایید از پس لحظه ها بگریزیم
به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم
اینگونه بی اندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه ما نیست .
و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی......

 

 

خسته و در به در شهر غمم!!!

 

خسته و در به در شهر غمم

 

شبم از هر چی شبه سیاهتره

 

زندگی زندون سرد کینه هاست

 

رو دلم زخم هزار تا خنجره

 

 

زندگی با آداماش برای من یه قصه بود

 

توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود

 

همه خنجر توی دست و خنده روی لباشون

 

توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود

 

من می خوام مثل همه گریه کنم، ولی گریه دل و وا نمی کنه

 

قصه های پشت این پنجره ها، غم و از دلم جدا نمی کن

 

 

 

قصه ی ماتم من هر چی که بود هر چی که هست

 

قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه

 

وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم

 

                           از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه

 

 

 

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ