سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشق کوچولو

جمعه 84/9/18 ::  ساعت 8:44 عصر


اى که صداى گرم تو،صداى خوب عاشقى

 

منم همون پرنده ى،روزهاى تلخ بى کسى

منو ببین چطور شدم تو دام عشق تو اسیر زندگى و قلب منو هر چى دارم ازم بگیر

اما به من رحمى بکن

این عشق پاکت رو ازم نگیر!

گریه اگه امون بده بهت میگم مشکلمو برات مى یارم به زبون نگفته هاى دلمو

بهت میگم که چى شده

دلم سراغت اومده

چى شد یه عشق با شکوه توى دلم خیمه زده دور از تو اى عشق آفرین طاقت ندارم بیش از این

رسیده عشق پاک تو از آسمونا به زمین

تو چاره مشکلمى عزیز جون و دلمى من غرق دریاچه غم تو مژده ساحلمى

گریه اگه امون بده بهت میگم مشکلمو برات مى یارم به زبون نگفته هاى دلمو

دلى که غرق آتیشه چه آه سردى میکشه کویر غصه هاست ولى پر از گل ستایش !...

سال هاست که عشقم را در صندوقچه ى غبار آلود قلبم پنهان ساختم و کلید این صندوق را در بطرى تنهایى نهاده و به دریاى امید شناور نموده ام تا شاید مسافرى با زرورق مهتاب و کوله بارى از محبت آن را از آب برگیرد و نیاز نامه ام را بخواند و به یاریم بشتابد،

 

آرى

 

اینگونه ثانیه ها را مى شمارم و در حسرتکده ى غریب خود به انتظار مى نشینم!..

 

وقتى دلم به درد مى اید و کسى نیست به حرفهایم گوش کند ،وقتى تمام غمها ى عالم در دلم نشسته است ،وقتى احساس مى کنم دردمندترین انسان عالمم ،وقتى تمام عزیزانم با من غریبه مى شوند و کسى حرمت اشکهاى نیمه شبم را حفظ نمى کند ،وقتى تمام عالم را قفس مى بینم بى اختیار از کنار آنهایى که دوستشان دارم بى تفاوت مى گذرم!...

 

اگر جدایى را پایانى بود و اندوه را فراموشى ، من میماندم و برایش از باغچه گلى به یادگار میکندم تا بوى گل او را مست کند و باز بخندد و نگاهش را پشتوانه ایى براى دلم قرار دهد و با خنده ى او من نیز لبخندى بر لب آورم و آن خنده و آن دیدار جاودانه شود !...

 

چه شور بى پایا نیست ! لذت مبهمى که در زرورقِ معطرى از احساس پنهان شده ! چه تلالویى چشمگیر دارد ،عشقى که به مرحله ثبوت نرسیده باشد چه گنگ است، چه هراس هیجان آوریست عشقى که درباره اش هیچ نمى دانى و گله اى هم ندارى !...

 

روزى از من پرسید براى چه و براى که زنده ایى در حالى که در دل مى گفتم براى تو گفتم، براى هیچ

روزى از او پرسیدم براى چه زنده اى گفت:

براى کسى که براى هیچ زنده است!...

با خود عهد کردم فراموشت کنم نفس هایم را حبس کردم

پرده اى سیاه به یادت آویختم زندگى را فراموش کردم

شاید فراموشت کنم...

خاطراتت را آتش زدم به عشق نفرین کردم

رویایت را نا باورانه به دورتر ها ریختم

تا آسمان کابوسها پرواز کردم شاید فراموشت کنم

اما...!

همیشه دوستت دارم تو بدان

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ