سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشق کوچولو

جمعه 84/9/18 ::  ساعت 8:46 عصر


 

ای کاش حرفهای مرا میشنیدی و باور می کردی ای کاش اشکهای روی گونه هایم رامیدیدی و باور می کردی خیسی چشمانم را نم روی گونه هایم را. هیچکدام را ندیدی و ندانستی که چطور آنها را سرازیر کردی. ای کاش باورمی کردی .باور میکردی معنای اشکهایم را. ولی افسوس صدایی نیست چشمانی نیست که باور کند. صدایی که دوستش دارم چشمانی که میلاد ستاره ی قلبمست. آه کاش اشکهایم صدا داشت تا فریاد زند و همه ی آنچه را که در درونش است به ستاره قلبم برساند. ولی افسوس افسوس که اشکهایم صدایی ندارد

تونل

یه کوه بلند و استوار... یه راه پر پیچ و بی قرار... زندگی مثل یه تونل دراز... توی کوههای هراز... یه راه بهم پیچیده... کلافی تابیده... یه راه بسمت خدا... یه جاده بی انتها... یه تابلو در معرض دید... "چراغها را روشن کنید

 

ای کاش...

ای کاش اونقدر دوستم بودی که وسعت فاصله بین ما گم می شد ای کاش اونقدر عاشقم بودی که وجودم از گرمای وجودت مثل شمع آب می شد

 

 

عشق تو

وقتی معلم از من پرسید عشق چند بخشه یک دستم را از بالا به پایین آوردم و گفتم :یک بخش. ولی وقتی تو را شناختم دیدم عشق سه بخشه: 1.عطش تو را دیدن 2.شوق با تو بودن 3.غم بی تو

 

 

 

همه جا خاموش... همه کس آرام... صدای نفس کوه به خود می پیچید... و سکوت حاکم بود... همگان مشغولند به خود... و سکوت پابر جای... و من از دیدن یک برگ... بوجد آمده ام... و چنین داد زدم... "من اینجام... به توای کوه بزرگ... سلام"... و صدایم گم شد!... سکوتی که شکست... و دوباره حاکم شد!... کوه بر شرم خودش فایق گشت... و چنین داد پیام... سٍٍـــــــلام!... و سلامم برگشت

 

 

 

 


 نویسنده: وحید هزارجریبی

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ